شبکه معتبر «سی.بی.اس» آمریکا در برنامه پربیننده «60 دقیقه»، موضوع عشق ممنوعه میان یک سرباز آمریکایی و یک دختر عراقی را به تصویر کشیده است.
به گزارش سرویس بینالملل «بازتاب»، عشق شون بلکول، سرباز جوان آمریکایی به اهدا، پزشک جوان عراقی، به تمرد بلکول از دستورات ارتش آمریکا و مسلمان شدن او منجر شده است.
در گزارش «سی.بی.اس» با توصیف چگونگی آشنایی سرباز آمریکایی و دختر عراقی، ازدواج آنها را پس از مخالفت فرماندهی ارتش آمریکا، قدرت عشق در برابر ارتش توصیف کرده است.
در بخشی از این گزارش آمده است: ... اهدا در خانوادهای ثروتمند در کشوری در حال جنگ بزرگ شده است و شون در صلح در فلوریدای آمریکا. شون به موسیقی کشورش گوش میداد و اهدا به حرفهای صدام. اهدا به دانشکده پزشکی رفته و شون سنت خانوادگیشان را ادامه میدهد و مانند پدر و 6 عمویش به ارتش پیوسته است.
شون پس از سقوط بغداد به این شهر اعزام شد و در جایی که بیشترین تنشها در آنجا بود، یعنی بیمارستان بغداد، مأمور به خدمت شد و روزی یک دکتر جوان به نام اهدا را ملاقات کرد.
بلکول میگوید: دیدن او برای نخستین بار برای من بسیار جذاب بود و هرچهقدر بیشتر با هم صحبت کردیم، سعی کردیم چیزهای بیشتری را در مورد یکدیگر بدانیم.
اهدا میگوید: من یک مرد قدبلند، خجالتی و خوشتیپ را دیدم. او آدم صادق و مهربانی بود و هنگامی که او نزدیک من آمد، قلب من مانند یک پسربچه به سرعت میزد.
اهدا تا آن وقت هیچ آمریکاییای را ندیده بود، اما بارها و بارها این آمریکایی را دید. بلکول تنها چند هفته در عراق بود اما در زمانهای استراحت و فراغت از جنگ، ساعتها به گفتوگو با وی میپرداخت.
اهدا میگوید: من فکر کردم و دیدم ازدواج من با وی ناممکن است، چراکه من مسلمان و او مسیحی بود. من عراقی و او آمریکایی بود، اما سرانجام چنین شد؛ عشق میتواند معجزه کند و من هماکنون به این حرف ایمان دارم.
پس از سه ماه حضور در منطقه جنگی، بلکول ماشه را کشید و از اهدا خواستگاری کرد. برادر اهدا در جواب وی گفت: از اینکه میخواهی با خواهرم ازدواج کنی خوشحالم، اما بر پایه قوانین اسلام، زن مسلمان تنها میتواند با مردم مسلمان ازدواج کند. بنابراین بلکول پیش یک قاضی رفته به زبان عربی شهادتین را بر زبان آورد: «اشهد أن لاالهالاالله، أشهد أن محمد رسولالله».
با گفتن این جملات، بلکول مسلمان شد. هر دو زوج آماده گفتن «بله» بودند که فرمانده بلکول، دستور توقف این کار را داد. هیچ قانونی در ارتش علیه ازدواج وجود نداشت، اما فرمانده نگران این بود که در یک منطقه جنگی، این کار خطرناکی است.
بلکول میگوید: ما به وسیله نیروی بسیار قویتری به سمت هم جذب شده بودیم و این کار میبایست صورت میگرفت و هیچ کس نمیتوانست جلوی آن را بگیرد.
برای نخستین بار در طول خدمت، بلکول از دستورات سرپیچی کرد. در صبح یک روز، وی با عدهای از سربازان به مأموریتی اعزام شد. آنان در راه بازگشت به مقر سربازان، خودسرانه به سمت یک رستوران رفتند.
دو سرباز در بیرون رستوران ایستادند و بلکول به رستورانی که اهدا و خانوادهاش به همراه یک قاضی و دو حلقه منتظر وی بودند، وارد شد. دوستان آنها الفاظ عربی را برای وی ترجمه کرده و بر روی نوار ضبط کردند؛ چند دقیقه صلح در میان یک جنگ بسیار بزرگ...
نوشته شده توسط سجاد در جمعه 85/5/13 و ساعت 10:41 صبح |
نظرات دیگران()